انديشه امام على {ع}
انديشههاى اخلاقى
تقوی
تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است.در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكيه شده است،و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنايت شده است .تقوا چيست؟
معمولا چنين فرض مىشود كه تقوا يعنى«پرهيزكارى» و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك روش عملى منفى،هر چه اجتنابكارى و پرهيزكارى و كنارهگيرى بيشتر باشد تقوا كاملتر است.
طبق اين تفسير اولا تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مىشود،ثانيا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است.
به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشهاى بر تقواى آنها وارد نيايد از سياه و سفيد،تر و خشك،گرم و سرد اجتناب مىكنند و از هر نوع مداخلهاى در هر نوع كارى پرهيز مىنمايند.
شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب،ترك و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است كه مىتوان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مىتوان به فعل و توجه تحقق بخشيد.
كلمه توحيد يعنى كلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى.
اما اولا پرهيزها و نفيها و سلبها و عصيانها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است،بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى است.
از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معين.پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقديس نيست.
ثانيا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن نيست.تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد مىآيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود.
اين حالت،روح را نيرومند و شاداب مىكند و به آن مصونيت مىدهد.انسانى كه از اين نيرو بىبهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهاى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و گوشهگيرى اختيار كند.
مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كنارهگيرى كرد و يا بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا مىكنند.
اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد،ضرورتى ندارد كه محيط را رها كند،بدون رها كردن محيط،خود را پاك و منزه نگه مىدارد.
دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به دامنه كوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى واكسن،در خود مصونيت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبينند كه از شهر خارج و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مىشتابند و آنان را نجات مىدهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بديدم عابدى در كوهسارى قناعت كرده از دنيا به غارى چرا گفتم به شهر اندر نيايى كه بارى بند از دل برگشايى؟ بگفت آنجا پريرويان نغزند چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مىآيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از گناه را سهل و آسان مىنمايد،طرح و عنوان كرده است:
ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.
همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مىدهم .اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبههناك مىگيرد. تا آنجا كه مىفرمايد:
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة.
صفحه2
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند.
در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.اين خطبه مىگويد لازمه بىتقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بىشخصيت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مىرود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مىراند و اسب در كمال سهولت اطاعت مىكند.
ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم.
تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب روزه)گردانيده است.
در اينجا على عليه السلام تصريح مىكند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به دنبال خود دارد.
فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة.
همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.
در خطبه156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست در آن نفوذ كند.
در همه اينها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مىگذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و پليدى در فرد به وجود مىآورد.
نمونههاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.
تقوا مصونيت است نه محدوديت
سخن در باره عناصر موعظهاى نهج البلاغه بود.از عنصر«تقوا»آغاز كرديم.ديديم كه از نظر نهج البلاغه تقوا نيرويى است روحى،نيرويى مقدس و متعالى كه منشأ كششها و گريزهايى مىگردد،كشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حيوانى،و گريز از پستيها و آلودگيهاى مادى.از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان شخصيت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خويشتن و مالك«خود»مىنمايد .
تقوا مصونيت است
در نهج البلاغه بر اين معنى تأكيد شده كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجير و زندان و محدوديت.بسيارند كسانى كه ميان«مصونيت»و«محدوديت»فرق نمىنهند و با نام آزادى و رهايى از قيد و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مىدهند.
قدر مشترك پناهگاه و زندان«مانعيت»است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبردارى از موهبتها و استعدادها.اين است كه على عليه السلام مىفرمايد:
اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز،و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله و لا يحرز من لجأ اليه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا.
بندگان خدا!بدانيد كه تقوا حصار و بارويى بلند و غير قابل تسلط است،و بىتقوايى و هرزگى حصار و بارويى پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه به آن پناه ببرد حفظ نمىكند.همانا با نيروى تقوا نيش گزنده خطاكاريها بريده مىشود.
على عليه السلام در اين بيان عالى خود گناه و لغزش را كه به جان آدمى آسيب مىزند،به گزندهاى از قبيل مار و عقرب تشبيه مىكند،مىفرمايد نيروى تقوا نيش اين گزندگان را قطع مىكند.
على عليه السلام در برخى از كلمات تصريح مىكند كه تقوا مايه اصلى آزاديهاست،يعنى نه تنها خود قيد و بند و مانع آزادى نيست،بلكه منبع و منشأ همه آزاديهاست.
در خطبه 221 مىفرمايد:
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة.
همانا تقوا كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.
صفحه3
مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد،يعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىكند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد و به اين ترتيب ريشه رقيتها و بردگيهاى اجتماعى را از بين مىبرد.مردمى كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زير بار اسارتها و رقيتهاى اجتماعى نمىروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زياد بحث شده است و ما لزومى نمىبينيم در باره همه آنها بحث كنيم.منظور اصلى اين است كه مفهوم حقيقى تقوا در مكتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد كه اينهمه تأكيد نهج البلاغه بر روى اين كلمه براى چيست.
در ميان آثار تقوا كه بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:يكى روشنبينى و بصيرت،و ديگر توانايى بر حل مشكلات و خروج از مضايق و شدايد.و چون در جاى ديگر به تفصيل در اين باره بحث كردهايمو بعلاوه از هدف اين بحث كه روشن كردن مفهوم حقيقى تقواست بيرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مىكنيم.
ولى در پايان بحث«تقوا»دريغ است كه از بيان اشارات لطيف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل«انسان»و«تقوا»خوددارى كنيم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با اينكه اصرار شده كه تقوا نوعى ضامن و وثيقه است در برابر گناه و لغزش،به اين نكته توجه داده مىشود كه در عين حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نبايد آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و اين دور محال نيست بلكه دور جايز است.
اين نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است كه انسان نگهبان جامه از دزديدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانكه مىدانيم قرآن كريم از تقوا به«جامه»تعبير كرده است:«و لباس التقوى ذلك خير».
على عليه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مىفرمايد:
ايقظوا بها نومكم و اقطعوا بها يومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها ذنوبكم...الا فصونوها و تصونوا بها.
خواب خويش را به وسيله تقوا تبديل به بيدارى كنيد و وقت خود را با آن به پايان رسانيد و احساس آن را در دل خود زنده نماييد و گناهان خود را با آن بشوييد...همانا تقوا را صيانت كنيد و خود را در صيانت تقوا قرار دهيد.
و هم مىفرمايد:
اوصيكم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله عليكم و الموجبة على الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله.
بندگان خدا!شما را سفارش مىكنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پديد آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مىكنم كه با مدد از خدا به تقوا نائل گرديد و با مدد تقوا به خدا برسيد.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 502
استاد شهيد مرتضى مطهرى
صداقت
براى آشنائى با انديشههاى حضرت على عليه السلام درباره اهميت صداقت و راستى، و نقش موثر آن در تكامل اخلاقى فردى و اجتماعى، كلماتى از آن حضرت را در اينجا بيان مىكنيم.
1 - «راستگو بر كنگرههاى رستگارى و بزرگوارى است»
2 - «همانا وفا همزاد راستى است»
3 - صدق و راستى (براى نجات از بلاهاى دنيا و آخرت بهترين) وسيله است.
نهج البلاغه
دكتر سيد جعفر شهيدى
خوف و رجاء
1 - بهترين كارها اميد و ترس به خداوند را بحد اعتدال داشتن است»
[1] رجوع شود به كتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[يا به كتاب ده گفتار.]
[10] غررالحكم ج 1 فصل اول ح 120
صفحه4
2 - «از پروردگارت بترس ترسيدنى كه تو را از اميد به وى مشغول سازد و به وى اميد داشته باش اميد كسى كه تو را از بيمش اميد نباشد»
3 - «از خدا بترس ترسيدن كسى كه دلش را بفكر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زيرا كه ترس از خدا مركبى راهوار و ايمن و زندانى براى نفس است از (ارتكاب) گناهان»
4 - «بترس (از آخرت) تا ايمن باشى و ايمن نباش تا بترسى»
5 - «ترس از خدا براى كسيكه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ايمنى (از عذاب آخرت) مىآورد»
6 - «ترس از خدا شهپر ايمان است»
ترجمه نهج البلاغه
دكتر سيد جعفر شهيدى
اخلاص
اخلاص امام على عليه السلام
2
1ـ ابن شهرآشوب گويد: وقتى امير مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت، او به على(ع) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر(ص) فرمود: اى حذيفه ساكت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها كردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا كشتم.
2ـ علامه مجلسى(ره) گويد: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مىخواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت: من امروز بيش از على انفاق كردهام، مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر(ص) ساكت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر نديدهايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مىبخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مىشود ولى آن را پس مىدهد و فرستنده را به چيزى نمىگيرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در اين مورد هم چنين است، رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مىخواست بر على بن ابيطالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد كه اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مىداد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمىافزود.
3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است.
4ـ و فرمود: خدايا، من تور را از بيم عذاب و طمع در ثوابت نپرستيدم، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم.
5ـ و فرمود: دنيا همهاش نادانى است جز مكانهاى علم، و علم همهاش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همهاش ريا و خود نمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مىشود.
عمل اگر براى غير خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:
امام علامه ابو الفرج اصفهانى و ديگران حكايت كردهاند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنىتميم فرستاد و كاسهاى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و
[6] مستدرك الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.
[10] سفينة البحار 1/401 ماده خطر.
صفحه5
كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نيازمند غداى غالب هستم؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مىكشم. ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت امام آن را به دل گرفت.
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم؟! سحيم چنين عذر آورد كه شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پىكرد و به مردم گفت: همگى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابىطالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شدهاند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زبالهدان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد.
اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع)ص 754
احمد رحمانى همدانى
تزكيه نفس
1 - بر نفس خود بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روانيست رها مگردان كه بخل ورزيدن بر نفس داد آن را دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مىانگارد.
2 - مؤمن ... سينه او هر چه فراختر است و نفس وى هر چه خوارتر.
3 - پس حساب نفس خود را براى خود گير كه ديگران را حسابرسى است.
4 - آن كه حساب نفس خود كرد سود برد و آن كه از آن غافل گرديد زيان ديد
5 - بر خواهش نفست غلبه كن حكمت الهى برايت كامل مىشود.
6 - با كندن ريشه بدى از سينهات آن را از سينه ديگرى بر كن.
7 - راه راست را از عقل جوى و هواى نفس را مخالفت كن تا پيروز گردى.
8 - آنگه از خود خوشنود بود ناخشنودان او بسيار شود. كلمات قصار - 6
9 - خداى بيامرزد مردى را كه با لجام طاعت و تقوى خويش نفس را مهار كند و لجام زند و با زمام خود را بسوى فرمانبردارى خدا بكشاند»
10 - «به نفس خدمت كردن او را از لذت و سرمايههاى (شهوانى) بازداشتن و به كسب علوم و حكمتها وادارش كردن و به عبارت و طاعتها بكوشش داشتن است، و رستگارى نفس در اين است».
11 - پيكر و تن را خدمت كردن باو دادن است آنچه را كه مىخواهد از لذات و شهوتها و سرمايهها و هلاك نفس در اين كار است»
[1] حياة الحيوان 2/222، ذيل «فرع».
[2] صفحه 326 - نهج البلاغه شهيدى
[6] غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 49
[7] غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 70
[8] غرر الحكم ج 1 فصل دوم ح 87
[9] غرر الحكم ج 1 فصل سى و سوم، ح 15
صفحه6
نگرش به دنيا
نهج البلاغه و ترك دنيا
از جمله مباحث نهج البلاغه منع و تحذير شديد از دنيا پرستى است.آنچه در بخش پيش درباره مقصود و هدف زهد گفتيم روشنكننده مفهوم دنياپرستى نيز هست،زيرا زهدى كه بدان شديدا ترغيب شده است نقطه مقابل دنيا پرستى است كه سخت نفى گرديده است.با تعريف و توضيح هر يك از اين دو مفهوم،ديگرى نيز روشن مىشود.ولى نظر به تاكيد و اصرار فراوان و فوق العادهاى كه در مواعظ امير المؤمنين علي عليه السلام در باره منع و تحذير از دنيا پرستى به عمل آمده است و اهميت فى نفسه اين موضوع،ما اين را جداگانه و مستقل طرح مىكنيم و توضيحات بيشترى مىدهيم تا هر گونه ابهام رفع بشود.
نخستين مطلب اين است كه چرا اينهمه در كلمات امير المؤمنين به اين مطلب توجه شده است،به طورى كه نه خود ايشان مطلب ديگرى را اين اندازه مورد توجه قرار دادهاند نه رسول اكرم و يا ساير ائمه اطهار اين اندازه درباره غرور و فريب دنيا و فنا و ناپايدارى آن و بى وفايى آن و لغزانندگى آن و خطرات ناشى از تجمع مال و ثروت و وفور نعمت و سرگرمى بدانها سخن گفتهاند. خطرى كه غنائم به وجود آورد اين يك امر تصادفى نيست،مربوط استبه سلسله خطرات عظيمى كه در عصر على عليه السلام يعنى در دوران خلافتخلفا خصوصا دوره خلافت عثمان كه منتهى به دوره خلافتخود ايشان شد،متوجه جهان اسلام از ناحيه نقل و انتقالات مال و ثروت گرديده بود.على عليه السلام اين خطرات را لمس مىكرد و با آنها مبارزه مىكرد،مبارزهاى عملى در زمان خلافتخودش كه بالاخره جانش را روى آن گذاشت،و مبارزهاى منطقى و بيانى كه در خطبهها و نامهها و ساير كلماتش منعكس است.
فتوحات بزرگى نصيب مسلمانان گشت.اين فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام سرازير كرد، ثروتى كه به جاى اينكه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شود غالبا در اختيار افراد و شخصيتها قرار گرفت.مخصوصا در زمان عثمان اين جريان فوق العاده قوت گرفت،افرادى كه تا چند سال پيش فاقد هر گونه ثروت و سرمايهاى بودند داراى ثروت بىحساب شدند.اينجا بود كه دنيا كار خود را كرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گراييد.
فريادهاى على در آن عصر خطاب به امت اسلام،به دنبال احساس اين خطر عظيم اجتماعى بود.
مسعودى در ذيل«احوال عثمان»مىنويسد:
«عثمان فوق العاده كريم و بخشنده بود(البته از بيت المال!).كارمندان دولت و بسيارى از مردم ديگر راه او را پيش گرفتند.او براى اولين بار در ميان خلفا خانه خويش را با سنگ و آهك بالا برد و درهايش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمههايى در مدينه اندوخته كرد.وقتى كه مرد در نزد صندوقدارش صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم پول نقد بود.قيمت املاكش در وادى القرى و حنين و جاهاى ديگر بالغ بر صد هزار دينار مىشد.اسب و شتر فراوانى از او باقى ماند.»
آنگاه مىنويسد:
«در عصر عثمان جماعتى از يارانش مانند خودش ثروتها اندوختند:زبير بن العوام خانهاى در بصره بنا كرد كه اكنون در سال 332(زمان خود مسعودى است)هنوز باقى است،و معروف استخانههايى در مصر،كوفه و اسكندريه بنا كرد.ثروت زبير بعد از وفات پنجاه هزار دينار پول نقد و هزار اسب و هزارها چيز ديگر بود.خانهاى كه طلحة بن عبد الله در كوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز(در زمان مسعودى)باقى است و به دار الطلحتين معروف است.عايدات روزانه طلحه از املاكش در عراق هزار دينار بود.در سر طويله او هزار اسب بسته بود.پس از مردنش يك سى و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار دينار برآورد شد.»
مسعودى نظير همين ثروتها را براى زيد بن ثابت و يعلى بن اميه و بعضى ديگر مىنويسد.
بديهى است كه ثروتهاى بدين كلانى از زمين نمىجوشد و از آسمان هم نمىريزد،تا در كنار چنين ثروتهايى فقرهاى موحشى نباشد،چنين ثروتها فراهم نمىشود.اين است كه على عليه السلام در خطبه129 پس از آنكه مردم را از دنيا پرستى تحذير مىدهد مىفرمايد:
صفحه7
و قد اصبحتم فى زمن لا يزداد الخير فيه الا ادبارا و لا الشر الا اقبالا و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا.فهذا اوان قويت عدته و عمت مكيدته و امكنت فريسته.اضرب بطرفك حيثشئت من الناس، فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا او غنيا بدل نعمة الله كفرا او بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا او متمردا كان باذنه عن سمع المواعظ وقرا؟اين خياركم و صلحاؤكم و اين احراركم و سمحاؤكم؟و اين المتورعون فى مكاسبهم و المتنزهون فى مذاهبهم؟
همانا در زمانى هستيد كه خير دائما واپس مىرود و شر همى به پيش مىآيد و شيطان هر لحظه بيشتر به شما طمع مىبندد.اكنون زمانى است كه تجهيزات شيطان(وسايل غرور شيطانى)نيرو گرفته و فريب شيطان در همه جا گسترده شده و شكارش آماده است.نظر كن،هر جا مىخواهى از زندگى مردم را تماشا كن،آيا جز اين است كه يا نيازمندى مىبينى كه با فقر خود دست و پنجه نرم مىكند و يا توانگرى كافر نعمتيا ممسكى كه امساك حق خدا را وسيله ثروت اندوزى قرار داده است و يا سركشى كه گوشش به اندرز بدهكار نيست؟كجايند نيكان و شايستگان شما؟كجايند پارسايان شما در كار و كسب؟كجايند پرهيزكاران شما؟...
سكر نعمت
امير المؤمنين در كلمات خود نكتهاى را ياد مىكند كه آن را«سكر نعمت»يعنى مستى ناشى از رفاه مىنامد كه به دنبال خود«بلاى انتقام»را مىآورد.
در خطبه 151 مىفرمايد:
ثم انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت،فاتقوا سكرات النعمة و احذروا بوائق النقمة.
شما مردم عرب هدف مصائبى هستيد كه نزديك است.همانا از«مستيهاى نعمت»بترسيد و از بلاى انتقام بهراسيد.
آنگاه على عليه السلام شرح مفصلى درباره عواقب متسلسل و متداوم اين ناهنجاريها ذكر مىكند.در خطبه 185 آينده وخيمى را براى مسلمين پيشگويى مىكند،مىفرمايد:
ذاك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم.
آن در هنگامى است كه شما مست مىگرديد،اما نه از باده بلكه از نعمت و رفاه.
آرى،سرازير شدن نعمتهاى بىحساب به سوى جهان اسلام و تقسيم غير عادلانه ثروت و تبعيضهاى ناروا،جامعه اسلامى را دچار بيمارى مزمن«دنيا زدگى»و«رفاه زدگى»كرد.
على عليه السلام با اين جريان كه خطر عظيمى براى جهان اسلام بود و دنبالهاش كشيده شده،مبارزه مىكرد و كسانى را كه موجب پيدايش اين درد مزمن شدند انتقاد مىكرد.خودش در زندگى شخصى و فردى،درست در جهت ضد آن زندگيها عمل مىكرد،هنگامى هم كه به خلافت رسيد،در صدر برنامهاش مبارزه با همين وضع بود.
وجهه عام سخن مولى
اين مقدمه كه گفته شد براى اين است كه وجهه خاص سخن امير المؤمنين در مورد دنيا پرستى كه متوجه يك پديده مخصوص اجتماعى آن عصر بود روشن شود.
از اين وجهه خاص كه بگذريم،بدون شك وجههاى عام نيز هست كه اختصاص به آن عصر ندارد،شامل همي عصرها و همه مردم است و جزء اصول تعليم و تربيت اسلامى است،منطقى است كه از قرآن كريم سرچشمه گرفته و در كلمات رسول خدا و امير المؤمنين و ساير ائمه اطهار و اكابر مسلمين تعقيب شده است.اين منطق است كه دقيقا بايد روشن شود.ما در بحثخود بيشتر متوجه وجهه عام سخن امير المؤمنين هستيم،وجههاى كه از آن وجهه همه مردم در همه زمانها مخاطب على هستند.
زبان مخصوص هر مكتب
هر مكتب زبان مخصوص به خود دارد،براى درك مفاهيم و مسائل آن مكتب بايد با زبان مخصوص آن مكتب آشنا شد.
صفحه8
از طرف ديگر،براى فهم زبان خاص آن مكتب بايد در درجه اول بينش كلى آن را در باره هستى و جهان و حيات و انسان و به اصطلاح جهانبينى آن را به دست آورد.
اسلام جهانبينى روشنى درباره هستى و آفرينش دارد،با ديد ويژهاى به حيات و زندگى انسان مىنگرد.
از جمله اصول جهان بينى اسلامى اين است كه هيچ گونه ثنويتى در هستى نيست.آفرينش از نظر بينش توحيدى اسلام به دو بخش«بايد»و«نبايد»تقسيم نمىشود،يعنى چنين نيست كه برخى موجودات خير و زيبا هستند و مىبايست آفريده شوند و آفريده شدند.
در جهان بينى اسلامى اينچنين منطقى كفر و منافى با اصل توحيد است.از نظر اسلام همه چيز بر اساس خير و حكمت و حسن و غايت آفريده شده است:
ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت.
عليهذا منطق اسلام در مورد ذم دنيا هرگز متوجه جهان آفرينش نيست.جهان بينى اسلامى كه بر توحيد خالص بنا شده است،بر روى توحيد در فاعليت تكيه فراوان كرده است،شريكى در ملك خدا قائل نيست.اينچنين جهانبينى نمىتواند بدبينانه باشد.انديشه چرخ كجمدار و فلك كجرفتار يك انديشه اسلامى نيست.پس ذم دنيا متوجه چيست؟
دنياى مذموم
معمولا مىگويند آنچه از نظر اسلام مذموم و مطرود است علاقه به دنياست.اين سخن،هم درست است و هم نادرست.اگر مقصود از علاقه،صرف ارتباط عاطفى است،نمىتواند سخن درستى باشد،چون انسان در نظام كلى خلقت همواره با يك سلسله علايق و عواطف و تمايلات آفريده مىشود و اين تمايلات جزء سرشت او است،او خودش اينها را كسب نكرده است.و بعلاوه،اين علايق زائد و بيجا نيست. همان طورى كه در بدن انسان هيچ عضو زائدى وجود ندارد(حتى يك مويين رگ اضافى در كار نيست) هيچ عاطفه و علاقه طبيعى زائدى هم وجود ندارد.تمام تمايلات و عواطف سرشتى بشر متوجه هدفها و غاياتى حكيمانه است.
قرآن كريم اين عواطف را به عنوان آيات و نشانههايى از تدبير الهى و حكمتهاى ربوبى ياد مىكند:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة.
از جمله نشانههاى حق اين است كه از جنس خود شما همسرانى براى شما آفريده كه در كنار آنها آرامش بيابيد و ميان شما و آنها الفت و مهربانى قرار داد.
اين عواطف و علايق يك سلسله كانالهاى ارتباطى ميان انسان و جهان است،بدون اينها انسان نمىتواند راه تكامل خويش را بپيمايد.پس جهانبينى اسلامى همان طورى كه به ما اجازه نمىدهد جهان را محكوم و مطرود و مذموم بشماريم،اجازه نمىدهد علايق طبيعى و كانالهاى ارتباطى انسان و جهان را نيز زائد و بىمصرف و قطع شدنى بدانيم.اين علايق و عواطف،جزئى از نظام عمومى آفرينش است.انبياء و اولياى حق از اين عواطف در حد اعلى برخوردار بودند.
حقيقت اين است كه منظور از علاقه به دنيا ت
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: